عطر چای دارچینی دم افطار
خاطرات کودکی رمضان فراموش نشدنی است. همیشه حال و هوای رمضان را دوست داشتم. شبیه یک جشن بود. انگار یک شادیای زیر پوست شهر و خانواده وجود داشت. به طوریکه افسوس میخوردم که رمضان تمام شود.
.

گاهی از خودم میپرسیدم من روزه میگیرم که عبادت کنم یا از حال و هوای رمضان لذت ببرم؟ اگر تنها و در کشوری غیر مسلمان زندگی میکردم آیا آن وقت انگیزه و توان روحی روزه گرفتن روزهای گرم و بلند تابستان را داشتم؟
از خودم میپرسیدم: “آیا این لذتها جدا از عبادت نیست(قرار نیست عبادت عاری از لذت و یک رفتار خشک و سخت باشد) یا اینکه اصولا انگیزه های من در روزه داری به تجربه نوستالوژیک همین لذتها محدود شده است؟
عطر چای دارچینی دم افطار
فارغ از حال و هوای جمعی ماه رمضان، در روزه داری فردی هم لذتهایی هست. مثلا برای فردی چون من که به اصلاح چاییخور هستم استشمام عطر چای دارچینی دمدمای افطار بعد از یک روز تمام چای نخوردن، لذتی دارد مثل لذت قرار گرفتن روبه روی بخاری بعد از رسیدن به خانه، در یک روز برفی.
.

یا همین تغییر سبک زندگی در ماه روزه نیز خودش جالب بود. مثل جالب بودن سَفر. انگار یک مسافرت رفته باشی اما نه با تغییر مکان، بلکه با تغییر زمانبندی.
اینکه گاهی سحرها میرفتم حیاط و طلوع خورشید را تماشا میکردم، به یادماندنی بود و هست. انگار متوجه بودم که یک روز برای من متولد میشود و خوب است عمر کوتاه این مولود، یعنی آن روز را قدر بدانم.

اینکه غذا در طول روز از موضوعیت میافتاد و هیچ بوی غذایی شنیده نمیشد را هم دوست داشتم. یک جور احساس مهم بودن و آزاد بودن از بند شکم بهم میداد.
وقتی ما بچهها به عرصه رسیدیم
افطار و سحر را ساده برگزار میکردیم و واقعا در رمضان خوراکمان سادهتر و مقویتر و سالمتر میشد.
افطار همان نان و پنیر و سبزی و چای و خرما بود که از خوردنش سیر نمیشدیم آنقدر که میچسبید.
.

به قدری معتاد سبزی خوردن میشدیم که تعجب میکردیم چطور قبل از رمضان، حضور سبزی روی سفرههایمان آنقدر کمرنگ بود.
گاهی آش یا سوپ یا حلیم و فرنی هم درست میکردیم. البته رمضانهای گرم، هندوانه و خربزه هم به سفره افطار اضافه میشد.
به صورت رسمی شام نداشتیم و فاصله افطار و سحر میوه و سبزیجات زیادی میخوردیم.
قبلا که امورات خانه به دست مامان اداره میشد سحری پلو خورشت میخوردیم اما بعدها که ما بچه ها به عرصه رسیدیم و امورات را دست گرفتیم اوضاع متفاوت شد.

ما معمولا در انتهای شب، غذا درست میکردیم برای سحری و برخی از اعضای خانواده همان وقت از غذا میل میکردند و سحری به خوردن میوه و سبزیجات و غذای کم اکتفا میکردیم و یا تنها آب و میوه میخوردیم. و برخی اعضای خانواده هم آن غذا را وقت سحر میل میکردند.
غذاهای مربوط به سحری را هم کمچرب درست میکردیم مثلا سبزی پلو با مرغ و به و چغندر و سیب زمینی و هویج البته در کنار سالاد و ماست.
.
.
وقتی هنوز ساعت شماطهدار نداشتیم
شاید بپرسید که چرا گوینده جوری حرف میزند که انگار دیگر ماه رمضانی وجود ندارد و اما جواب: میدانید که حال و هوای رمضان را میتوان همیشه زنده نگه داشت اما اینجا من از رمضان دوره معصومانه زندگیام حرف میزنم. دوران کودکی و نوجوانی که دنیا را با اعجاب و اکرام نگاه میکنی و هیچ چیز بوی تکرار ندارد و همه چیز شفاف و منحصربه فرد است حتی یک سبد سبزی روی سفره برای خودش منزلت و ماهیت دارد.
البته سالهاست که میکوشم که به این شفافیت نگاه که در کودکی داشتم دست یابم و زاویه دیدم به دنیا از سلطه تکرار و عادت و .. رها و رهاتر گردد و شکر خدا بسیار موفق بودهام در این زمینه.
ولی خوب دیگر پدر و مادربزرگم سر سفرهای افطار و سحر نیستند و در خاطرات کودکی رمضان جاماندهاند و آن خانم همسایهای که وقتی هنوز ساعت شماطهدار نداشتیم، هر سحر زنگ خانهامان را میزد به رحمت خدا رفته است و نیز اغلب اعضای خانواده پراکنده شدهاند.
دیگر جعبههای زولبیا بامیه که هنوز سفره افطار جمع نشده خالی میشدند تا روزها و روزها باقی میمانند.
و خلاصه گرچه روح رمضان باقی است اما شکل آن در خانه های ما تغییر کرده است. و من چون از خاطرات کودکی رمضان نوشتهام فعلها ماضی هستند و گویا که دیگر برنمیگردند.
خاطرات کودکی رمضان و حس «من میتوانم»
چیز دیگری که از خاطرات کودکی رمضان و حس و حال کودکانه من دراین ماه به یادمی آورم این بود که احساس میکردم که حتی وقتی خوابیده ام دارم کار قابل توجهی انجام میدهم و آن همانا امتداد دادن اراده سحرگاهی ام مبنی بر روزه گرفتن آن روز بود و در نهایت وقتی افطار میشد خوشحال بودم که یک روز دیگر اراده من مهر تایید خورد. آن هم نه یک اراده معمولی. بلکه ارادهای که در امتداد اراده خداوند قرار گرفته بود و بنابراین مهر تایید بر اراده من، مهر تاییدی بر بندگی و تواضع داشتن خواست من در برابر خواست خداوند هم بود و این معنویتی در خود داشت. اما در نوجوانی که به هر چیزی به دیده تردید نگاه میکردم حتی به خالصانه بودن این احساسها نیز شک میکردم.
کمی عرفان و فلسفه اسلامی با طعم نوجوانی
در نوجوانی از خودم میپرسیدم این خوشحالی دم افطار چیست؟ اگر روزه میگیرم که تمرین پرهیز کنم چرا باید خوشحال باشم؟ آیا این خوشحالی ناشی از تامین شدن نفس نیست که آفرین بر من که کاری کردم…

همانطور که میدانید اصول دین تقلیدی نیست و داشتن ایمان قلبی یکی از دغدغههای نوجوانی من بود و سعی میکردم ایمان تقلیدی را به ایمان قلبی ارتقا دهم و جای پای شرک خفی را از زندگی ام پاک کنم.چون چنانکه شنیدهایم راه یافتن شرک خفی در زندگی، از راه رفتن مورچه سیاه روی سنگ سیاه هم مخفیتر است. منظور از شرک خفی این است که توجهات خالصانه برای خدا نباشد و نیتهای دیگری در میان باشد که ظاهرا پیدا نیستند.اینگونه میخواستم موحد باشم و اولین اصل دینی ام یعنی توحید، تامین شده باشد.
بگذریم؛ فقط خواستم به معصومیتهای اعتقادی آن دوره هم در این مجال سخن گفتن از خاطرات کودکی رمضان، اشاره کنم و اینکه واقعا میکوشیدم که عبادتم یک مراسم نباشد بلکه سلوک روحی و شخصیتیام باشد.
جشن اختتامیه
هیچ عیدفطری در دوران کودکی و نوجوانیام، به اندازه خود رمضان خوشحال نبودم.خود رمضان بیشتر برایم حس و حال عید داشت تا عید فطر. انگار عید فطر جشن اختتامیه یک دوره جشنهای ماهانه باشد. برایم بیشتر بوی پایان میداد تا بوی عید.
حتی کودک که بودم فکر میکردم خودم به رمضان ادامه دهم و عیدفطر را هم روزه بگیرم اما مادرم میگفت که روزه گرفتن در عید فطر حرام است و من هم فکر میکردم که لابد خدا نخواسته است که کاسه داغتر از آش شویم.
شاید خدا با حرام کردن روزه در روز فردای رمضان، خواسته بگوید که هدف رسیدن به روح پرهیز بود، ببین رسیدی؟

شاید اینجا معلوم میشود که آیا درون پیله ظاهر روزه، پروانه پرهیزی شکل گرفته است که روی گل ثانیه های زندگیمان بنشیند یا پیله پوچ است.
اینجاست که معلوم میشود این صدف سخت ماهانه، مرواریدی در خود ساخته و یا پوچ است. شاید روزه ظاهری نگرفتن در عیدفطر، تستی است برای اینکه ببینیم چقدر از روزه داری در ما درونی شده است. و یا اینکه در همان ظاهر ماندیم و …
اینجا بود که فکر میکردم میتوانم حس و حال پرهیز را هم در غذا خوردن و هم در سبک اخلاقی زندگیام ادامه دهم. یعنی شکمباره نباشم بلکه در حد رفع گرسنگی غذا بخورم و بیشتر وقتها غذاهای ساده بخورم . فرد مهربانی باشم، پرحرف نباشم، طمانینه داشته باشم و صبورتر و آرامتر باشم و …
و اینگونه میشد که یک رمضان را پشت سر میگذاشتم…
نویسنده: معصومه غنیان

تهیه شده در گروه تولیدمحتوای سوپرمارکت آنلاین تزول