وقتی دخترم در روز زمستانی سفارش آش میدهد
با تماس دستان کوچکش با صورتم بیدار میشوم؛ «مامان پاشو ببین برف اومده.»
امروز پنج شنبه است و با خوشخیالی خودم را به به یک خواب طولانی صبحگاهی- پس از یک هفته کاری صبح زود از خانه بیرون زدن – وعده داده بودم. می دانم که اگر بلند نشوم دست بردار نیست.
بلند میشوم باهم پای پنجره میایستیم و میگویم: «چقدر قشنگ! انگار شهر لباس عروس پوشیده!»
میخواهم بگویم «دخترم، مامان، من کمی دیگه بخوابم تو هم سی دی جدیدت رو ببین، بعد پا میشم با هم ناهار درست میکنیم و قایمموشکبازی میکنیم.
در حالیکه مجذوبانه به صحنه پشت پنجره نگاه میکند میگوید: «مامان یادته میگفتی تو برف و بارون آش میچسبه، راست میگفتی، به نظرم آش درست کنیم.»؛ خدای من! قاعدتا باید بگویم باشه تا بگذارد بخوابم اما واقعا چطور در این سرما و برف بروم تا ترهبار، سبزی بخرم؟ نعنا برای نعناداغ هم ندارم، سیر و عدس و رشته آش هم ندارم.
اما اگر نگویم باشه تا دو ساعت سعی میکند مرا متقاعد کند و اگر قبول نکنم، گریه میکند و قهر میکند و ..
برای اینکه خوابی را که برای شارژ بودن در هفته کاری بعد نیاز دارم از دست ندهم میگویم: «باشه مامان، فقط بذار تا تو سی دی رو تموم می کنی من بخوابم.»
توافق حاصل شد؛ خودم را به آغوش تختخوابم میاندازم و با رضایت منتظر میشوم که فرشته خواب مرا از چنگال خستگیهای روزمره بدزدد و به گشت و گذار در سرزمین رویایی آرامش و رهایی، میهمان کند بدون اینکه اجازه بدهم فکر آشی که وعده داده بودم این لختی و آسودگی که در لحظه حال، موجود است را از من بگیرد.
بیدار شدهام و در اتاق چشم میچرخانم تا چشم و ذهنم به بیداری عادت کند که اندام کوچکش را وارد اتاق میکند و یکراست به سراغ من میآید که «مامان سی دی تموم شد دیگه پاشو آش درست کنیم.»
آهان آش… و رنج شستن سبزی گلی تو آپارتمان کوچک!
میگویم:«مامان جان یعنی تو میگی الان بریم تو این برف سبزی بخریم؟ تازه احتمالا چون بارندگی بوده سبزیها پر از گِل هستند.
یه غذای خوشمزه دیگه درست میکنیم شب که بابا اومد و خریدها رو اورد همون موقع یا فردا آش درست میکنم، قول میدم.»
لبان کوچکش آویزان میشود و بغض میکند که «ولی مامان من هیچ غذای دیگری به جز آش نمیخام، تو گفته بودی باشه، هرچی درست می کنی خودت بخور، من و عروسکام هم یه چیزی پیدا میکنیم میخوریم…»
اعصاب اوقات تلخیهای این نیموجبی را ندارم…به دنبال راه چارهای میگردم به فکرم میرسد به خواهرم زنگ بزنم و بگویم موادی را که کم دارم با آژانس برایم بفرستد… اما این راه حل زیاد خوبی نیست چون پشتبند دریافت آنها باید کلی نصیحت آمیخته به سرکوفتهای ضمنی پنهان هم دریافت کنم.
باز فکر میکنم شماره حسن آقا بقال را از ۱۱۸ بگیرم و از او بخواهم که این کار را بکند که یکدفعه به ذهنم رسید احتمالا خدمات آنلاین در زمینه خرید روزانه و مایحتاج خانه وجود دارد؛شاید برنامه مستند دیشب در مورد خدمات آنلاین در زمینه گردشگری باعث شد که به این فکر بیفتم.
در گوگلپلی زدم «سوپری آنلاین»
بله، چه جالب! چندین سوپری آنلاین بود که اولی «تزول» نام داشت از اسمش خوشم آمد(کلمه ترکی به معنی زودباش) یعنی واقعا زود و سریع ارسال می کنند!؟
نصب اپلیکیش زیاد طول نکشید، استفاده از آن هم راحت و خوشایند بود و تمام آن محصولاتی را که میخواستم داشت.
چون شناخت و اطمینان زیادی به خرید آنلاین نداشتم، گزینه پرداخت در محل را زدم اما خوب خرید کمتر از ۳۰ تومن را نمی پذیرفت و از آنجا که قیمتها به نظر خوب بود قدری مواد شوینده و ماکارونی و روغن و بیسکویت برای مهد کوک دخترم و چند شارژ گوشی را نیز به سبد خرید اضافه کردم تا مبلغ به ۳۰ تومن برسد.
جالب این بود که آش جو آماده هم در لیست محصولات بود که آن را هم تیک زدم که اگر روز برفی دیگری، دختر خانم سفارش آش داشتند، با اضافه کردن قدری رشته آن را باب طبع دخترم سازم و دیگر زحمت درست کردن آش از سرم باز شود.
فقط خدا کند به خاطر برفی بودن هوا خدماتشان تعطیل نباشد. البته، حداکثر زمان برای رسیدن خریدها را ۴۵ دقیقه اعلام کرده بودند.
در این فاصله با دخترم شروع کردیم به درست کردن پیازداغ و جوشاندن کشک و پختن حبوبات تا خریدها از راه رسید.
وقتی خریدها را روی اپن آشپزخانه چیده بودم باورم نمیشد که بدون اینکه مجبور شوم شال و کلاه کنم و بیرون بروم و سه طبقه پله را بالا و پایین کنم خریدهایم اماده بودند، این اولین تجربه خرید اینترنتی من در زمینه مایحتاج روزانه بود و بسیار دلپذیر بود و چسبید.
و خوبی اش این بود که احمد هم میتوانست به محض ورود به خانه و پس از پشت سر گذاشتن هوای سرد برفی بیرون، یک کاسه آش گرم بخورد.
نویسنده:معصومه غنیان
*پیشنهاد خریدی آسان و به صرفه از سوپرمارکت آنلاین تزول
لینک نصب اپلیکیشن تزول مارکت
لینک خرید از سایت تزول مارکت
منبع : تزول مارکت
گردآوری و انتشار : تزول مارکت